نه عزیزمن ، نه باید هرچه زودتر تکلیف من وتو روشن بشود،بسنده کردن به بحر طویل نشوتن ، تا هزار سال دیگر هم دردی را دوا نخواهد کرد، باید این مسئله روشن بشود ف دوست هنرمند من ف که آیا میشود از دام شبکهۀ تبلیغی رسانه های جهانی خلاص شد و از تاثیر مخرب آن برذهن انسانی که برای خود حقیقتی دارد، جلوگیری کرد، هنرمند عزیز من ، چگونه میتوان قلب را در تسخیر صاحب حقیقی اش نگهداشت ، من همین طور کی ریز حرف میزدم و دوست هنرمندم بفهمی نفهمی داشت حالش از دست رفتار و گفتار اینجانب بهم میخورد.
اعتنا نکردم ، گفتم : بالاخره باید برای همیشه این سمئله بین من وتو روشن بشود که می خواهیم یا اگر خواستیم میتوانیم منویات مربوط به فرهنگ خودی مان را بی دغدغه و به صراحت با مخاطب در میان بگذاریم َ، چاپ عکس هنرپیشه های ایرانی و خارجی ، چاپ اخباردربارۀ رخدادهای هالیود و بالیود و… الخ ما را و مخاطب جوان و حق جوی ما را به کجا خواهد برد نسل برخاسته از مردمی که هنوز شهیدان خود را می شناسند َ، در جشنواره ها به جستو جوی کدام گمشده می فرستیم.
دوست هنرمند که سخت خسته نشان میداد و اصلاً حوصله نداشت حرفهای حقیر را که حالا کمی هم لحنش متفاوت شده بود بشنود اظها رکرد که فعلاً خسته ام ، شاید هم این بحث بین من و تو بی فایده باشد این را گفت و رفت سراغ ور رفتن با یک تابلوی نفیس گل و بلبل.
ای کاش ماجرا همین جا خاتمه یافته بود و من دیگر خلاص شده بودم ، دوست هنرمندم قبل ارز رفتن ف گزارشگری را به من معرفی کرد که به تازگی از سر دانمارک بازگشته بود ، دوست هنرمندم به گزارشگر گفت: این جوان رعنا را قدری تمشیت فکری کن.
درتمام وجودم حالت اعتراض پدیدار شد ف آییینه ای در دسترس نبود اگر نه حکماً و جناتم فریاد میزد که دوست هنرمند و معاصرَف معنی این کارشما که سوال حقیر را بی پاسخ گذاشتی و رفتی چیست ؟ اما او رفته بود.
گزارشگر برخلاف دوست هنرمند ظاهری داشت کاملاً پای بند به آداب و سنت خودی، دست حقیر را گرفت و آورد نزدیک صندلی و تعارف که بنشین ف نشستم ، گفت: مومن خدا، چرا بیخود جزع و فزع می کین، شنیدم هنوز روی همان مواشعی پافشاری می کنی که جامعه اکنون سالهاست آن را سپری کرده است ، با من باش تا دربارۀ سفرم برایت حرف بزنم.
گفتم : آقای محترم، من البته شما را نمی شناسم و به همین جهت نمی توانم راحت با شما صحبت کنم ، گزارشگر گفت: تا اینجای کار که قضاوت دوست هنرمندمان در بارۀ تو درست بود عزیز من ! من نمی توانم با تو دیالوگ داشته باشم یعنی چه؟ چرا ما نباید با هم زبان مفاهمه داشته باشیم، من حرفم را میزنم نهایت اینکه تو قبول نداریَ، خود همین باعث میشود که ما به هم نزدیک می شویم ، میدانم که تو و دوستمان دربارۀ هنری بودن برخورد با مخاطب و مستقیم یا غیر مستقیم حرف زدن بحث می کردید….
دیگر به حرفهای گزارشگر گوش نمی کردم َ، ناسزا بود که در دلم نثار دوست معاصر و هنرمندم کردم، حالا اینکه با زرنگی مرا قال گذاشت و رفت سراغ کارش هیچی ، اسیر جناب گزارشگر نیز شده بودم ، اگر دوست هنرمند مانده بود ، می خواستم به او بگویم ، دوست هنرمندم، چگونه باید این حقیقت را برای مخاطبان جوان گفت ، مستقیم، غیرمستیم و … ما در پیچ و خم حوادث روزمره چنان غرق شده ایم که بسیار از رفقای نازنین شهیدمان را فراموش کردیم ، چطور به یادشان بیاوریم، چطور؟ ما بسیاری از شهدای زندۀ جامعه را نیز فراموش کردیم ، آنان مظلومانه از کنار ما می گذرند و ما به فکر ابداع شیوه های غیرمستقیم تبلیغ روز به روز بیشتر تحتث تاثیر والقائات فرهنگی دشمن واقع می شویم و آنان مظلومانه از کنار می گذرندو ما…
ما حاضر نیستیم به دسوتان قطع نخاعی مان سر بزنیم چون نمی خواهیم مستقیم کار کنیم ، یعنی داریم محملی ایجاد می کنیم برای عمومی شدن این کار محمل ایجاد کردن ، غیر مستقیم برخورد کردن… و گزارشگر همچنان حرف میزد.